خاطرات مسابقات احکام اسفند90
نظرات 1سلام دوستان به کمک خدا تونستم در مسابقات اول بشم...
در مسابقات احکام به کمک خدا اول شدم...
خاطرات روز اول:
روز دوشنبه 90/12/22 صبح زود بیدار شدم و بعد از آماده کرن وسایلم به همراه چند نفر از دوستانم (دانیال، سید صادق، محمد و علیرضا) به سمت اداره آموزش و پرورش حرکت کردیم.
همه ی بچه ها آمده بودند وقتی رسیدیم با با آنها سلام علیک کردیم. بعد هم یه سری کارت شناسایی و بروشور بهمون دادن. کم کم شهرستانهای دیگه داشتند میرسیدند.
بعد هم ما رو به ورودی شهر بردند و آنجا از ما پذیرایی کردن(نون برنج با تخم مرغ، کره ومربا) بعد از آن رفتیم به سمت محل برگزاری افتتاحیه، که در هنرستان تازه تاسیس ولایت بود. ما رو از راه بازار به اونجا بردن. وقتی رسیدیم تقریبا یه 10 دقیقه رژه رفتیم. و وارد سالن هنرستان شدیم. مراسم هم طبق معمول با تلاوت قرآن، سرود ملی، سخنرانی رئیس اداره، و یک آخوند شروع شد بعد هم با گروه سرود و یک برنامه تقلید صدای قاریان مشهور به پایان رسید. بعد از افتتاحیه به سمت اردوگاه دهکده که در فاصله ی 3 کیلومتری شهر بود، حرکت کردیم و با مشخص شدن خوابگاه ها رفتیم و وسایلمون رو در خوابگاه گذاشتیم، و رفتیم نماز خوندیم و بعد نهار رو میل کردیم. من که هنوز کتاب رو یه دور هم نزده بودم شروع به مطالعه کردم.تقریبا 1.5 ساعت بعد از نهار برای برگزاری امتحان کتبی به سمت هنرستان ولایت حرکت کردیم. امتحان ساعت15:30 شروع شد من امتحانم رو خیلی خوب دادم.بعد از آن مسابقات شفاهی و عملی بود که انجا هم به کمک خدا موفق بودم زیاد رقیب نداشتم فقط دو نفر خوب جواب دادند حسن رئیسی از گتوند و چلداوی از بستان.
بالاخره مسابقاتم تموم شدن. امروز همچنین دانیال و حسین رهیج طرفی هم مسابقه دادن.
بعد از مسابقات به اردوگاه رفتیم نزدیک غروب به شهر برگشتیم و در یه حسینیه مراسم انس با قرآن برگزار شد.
که بعد از نماز مغرب و عشاء یک قاری قرآن و گروه تواشیح و مبتهل کار خودشان رو اجرا کردن. بعد از پذیرایی که بستنی بود دوباره به اردوگاه برگشتیم و شام خوردیم و شب هم با محمد ساعدی و جعفر بنی طرفی تمرین کردم که هر دوتاشون خوب جواب میدادند. و احتمال میدادم که مقام بیارن...
ساعت تقریبا 1بود که با آقای بنده پور و دانیال وچندتا از بچه ها در اردوگاه که نسبتا بزرگ بود دوری زدیم. بعدش هم برگشتیم خوابگاه و خوابیدیم.
روز دوم:
صبح زود بیدار شدیم بعد از وضو و نماز کم کم آماده صبحانه شدیم بعد از صبحانه آنهایی که مسابقه داشتند آماده شدند که به محل مسابقه بروند، من هم با بچه های احکام رفتم. بالاخره همه مسابقاتشون تموم شد، و دوباره برگشتیم به اردوگاه کمی فوتبال بازی کردیم و بعد رفتیم سالن غذاخوری نهار خوردیم بعد هم وضو گرفتیم و نماز خوندیم...
اختتامیه قرار بود ساعت 3 بعد از ظهر باشه. همه ی بچه ها وسایلشون رو جمع کردند و سوار ماشین ها شدند، و به سمت هنرستان ولایت حرکت کردیم. کمی بعد از اینکه رسیدیم مراسم برگزار شد، لفته و مرتضی و مصطفی (دوستای قدیمی من) نیز به انجا آمدند. بالاخره هر چه به زمان اعلام نتایج نزدیکتر می شدیم استرس بیشتر می شد. خلاصه موقع اعلام نتایج شد. و نفرات برتر هر رشته را به ترتیب صدا می زدن.
من زیاد استرس نداشتم چون قبلش بهم گفته بودن که اول شدی، نتایج رو میدونستم. وقتی نوبت من شد شخصی که نتایج رو اعلا م میکرد تقریبا یه دقیقه ای مکث کرد و با داشت با یکی از مسئولین صحبت میکرد در این بین بچه ها همه اسم منو صدا میزدند و خیلی هیجان داشت بالاخره اسم منو صدا زد و رفتم جایزه رو گرفتم و یه عکسی با آقای منابی (رئیس اداره) که او جایزه رو به من داد زدم. جالب اینجاست که آخرین جایزه رو من گرفتم چون آخرین رشته، رشته احکام رو صدا زدند من هم مقطع پیش دانشگاهی بودم(آخرین مقطع)
حمیدیه در این مسابقات 6 مقام اول ویک مقام دوم و سوم کسب کرد که قراره نفرات برتر به مسابقات نخبگان که در بهبهان برگزار بشه شرکت کنند.
من، سید صادق، یحیی و سجاد ساعدی، مهدی زرگانی، هادی نگهبانی مفرد، مقام های اول رو کسب کردیم، حسین رهیج طرفی هم دوم شد.
البته از داوری خیلی ها ناراضی بودن مثل دانیال و چند نفر دیگه...
همچنین نفرات اول به مشهد الرضا خواهند رفت.
خلاصه این مسابقات هم با خیلی از خاطرات خوب و بد تموم شد همه به خونه هاشون برگشتند، و چیزی جز خاطرات باقی نماند.
دوستان حاضر در مسابقات: دانیال، سید صادق، حسین رهیج طرفی، جعفر بنی طرفی، خالد امیری، علیرضا حردانی،(محمد صادق، یحیی، سجاد، رسول، حیدر)ساعدی،و...
شهرستان های شرکت کننده: حمیدیه، هویزه، سوسنگرد، بستان، ناحیه3 اهواز، الوار گرمسیری، گتوند، اندیمشک، شاوور، شوش، ...
وقتی برگشتم من دانیال با رفتیم خونمون. خیلی خسته بودم دلم گرفته بود و دوست داشتم دوباره بچه ها رو ببینم. تقریبا یک ساعت بعد که در خونه بودم، پدرم زنگ زد و گفت نمیتونی بری تهران پاسپورت ها رو از سفارت بیاری(خانواده قرار بود تعطیلات به کربلا برن) من هم قبول کردم سریع رفتم بلیت قطار گرفتم و قرار شد که ساعت 20:30 شب با قطار به سمت تهران حرکت کنم.
اولین بار بود که تنها به جای دور مسافرت می کردم. بعد هم به راه آهن رفتم، به موقع به آنجا رسیدم. بعد هم سوار قطار شدم، در یک کوپه مناسبی بودم وآدمای خوبی با من بودن. تقریبا 16 ساعت در راه بودیم وساعت یک ظهر فردا به تهران رسیدم.بعد هم مستقیم به آدرسی که داشتم رفتم، کارم هم خیلی زود تموم شد تقریبا 10دقیقه طول کشید. بعدش رفتم یه ساندویچ خوردم، و برای رفتن به ترمینال سوار شدم، وقتی رسیدم ترمینال بلیت گرفتم. قرار بود حرکت ساعت16:30 باشه. من هم رفتم نماز خواندم وکمی منتظر ماندم تا موقع حرکت بشه، کم کم سوار شدند و اتوبوس ساعت 5 بعد از ظهر حرکت کرد. در راه هم چند بار می ایستاد استراحت میکردیم و بعد ادامه می داد.تا اینکه تقریبا ساعت 8 صبح به اهواز رسیدیم در کل سفر بدی نبود. وقتی رسیدم خونه دیگه خیلی خسته بودم.